معنای زندگی از آن دست لایههای معنایی در ادبیات است که میشود گفت کمتر کتابی را پیدا میکنید که به آن نپرداخته باشد و در گیر و دارش نیفتاده باشد. موضوعی است بس چالشی که ذهن همهمان را درگیر میکند و خودآگاه یا ناخودآگاه به آن فکر میکنیم. کتاب «سهشنبهها با موری» نیز از این قاعده مستثنی نیست و نویسنده در روایتش به این دغدغهی همهگیر پرداخته است. معنایی که در برحههای مختلف زندگی جنس و رنگ متفاوتی پیدا میکند؛ برحههایی حساس مثل آن زمان که به خود میآیی و میبینی مرگ نزدیک است و هر لحظه ممکن است دست بیندازد دور مچات و تو را با خود ببرد. در آن لحظات از معنای زندگی چه در ذهنمان نقش میبندد؟ همه چیز را پوچ میبینیم یا اینکه برعکس، در اوجی از زیبایی و معناداری زندگی غرق میشویم؟ اینها سوالهایی است که باید در مواجهه با داستانهایی مثل «سهشنبهها با موری» از خودمان بپرسیم.
این کتاب روایتی است از ملاقاتهای هفتگی میچ، در سهشنبهها، با موری شوارتز، استاد میچ که در گذشته جامعهشناسی تدریس میکرده است و حالا اما مریضاحوال است و مرگ از هر زمان به او نزدیکتر. موضوع اصلی٬ای که در این دیدارها مطرح میشود معنای زندگی است در آن دم که مرگ نزدیک است. اینها مسائلی هستند که هر آدمی در زندگی با آنها درگیر میشود و خوب است که بتوانیم جدای از زاویه دید خودمان با زاویه دید دیگران نیز آشنا شویم تا بتوانیم بهتر و دقیقتر به این مسئله فکر کنیم و این دقیقا لطفی است که این کتاب در حق خواننده میکند؛ دادن زاویه دیدی جدید از یک موضوع قدیمی. در این کتاب به روشنی میبینیم که آدمی در مواجهه با مرگ دو راه بیشتر ندارد؛ افسردگی و پوچی و یا زیستنی با معنای هرچه تمامتر. این دیدارها در اصل کلاسهای آخر موری هستند با شاگرد قدیمی که درسی در آن یاد داده میشود که مهمترین درس زندگی است. میشود گفت از مهمترین ویژگیهای این کتاب واقعی بودن تجربیات است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «پیش از خروج از دانشگاه، هدیهای به استادم میدهم، یک کیف دستی به رنگ قهوهای روشن که حرف اول نام استاد جلویش چسبانده شده. روز قبل آن را از یک فروشگاه خریدم. نمیخواستم او را فراموش کنم؛ شاید هم نمیخواستم او مرا از یاد ببرد.
کیف را میپسندد و میگوید: «میچ تو از آن دانشجو خوبهایی.» بعد مرا محکم در آغوش میگیرد. بازوان لاغرش را دور کمرم احساس میکنم. قدم از او بلندتر است و زمانی که مرا در آغوش میگیرد معذبم. احساس میکنم پیرتر از او هستم، انگار که من والد هستم و او کودک.
از من میپرسد که آیا ارتباطم را با او ادامه خواهم داد و من بی درنگ پاسخ میدهم: «بله، حتما!»
زمانی که به عقب گام بر میدارد متوجه میشوم اشکهایش سرازیر میشود.»
در بخش دیگری از این کتاب میخوانیم: «حکمم مرگ استاد تابستان ۱۹۹۴ صادر شد. مدتها قبل از این تاریخ، موری متوجه شده بود که واقعهی بدی در شرف وقوع است. از همان روزی به این موضوع پی برد که رقصیدن را کنار گذاشت.
موری، استاد سابق من، همیشه در حال رقصیدن بود. نوع موسیقی برایش فرقی نمیکرد: راک اند رول، بیگ بند، بلوز؛ عاشق همهشان بود. عادت داشت چشمانش را ببندد و با لبخندی شادیبخش احساساتش را هماهنگ با ضربآهنگ موسیقی به حرکت در آورد. این مدل رقصیدن همیشه صورت زیبایی نداشت، اما او دیگر نگران شریکی برای رقص نبود، با خودش میرقصید.»
میچ آلبوم که متولد سال ۱۹۵۸ است نویسندهی کتابهای داستانی و غیرداستانی، نوازنده، نمایشنامهنویس، مجری رادیو و تلویزیون و روزنامهنگار ورزشی آمریکایی است. تاکنون از آلبوم کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و از بیشتر کتابهایش نیز چند ترجمه در بازار موجود است اما میتوان گفت میچ آلبوم با کتاب «سهشنبهها با موری» در ایران محبوب و مشهور شد.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم از کتابهای میچ آلبوم ترجمههای زیادی موجود است اما صحبت بر سر کتاب «سهشنبهها با موری» که میرسد باید گفت یکی از بهترین ترجمههای آن از ماندانا قهرمانلو است که توسط نشر قطره به چاپ رسیده است. از دیگر مترجمان این کتاب میتوان از مهدی قراچهداغی و محمود دانایی نام برد. برای خرید کتاب با تخفیف از وب سایت بنوبوک استفاده کنید.